میگن که به این تست شک نکنید.
این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسی است
که این
روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است.
پاسخهایش هم
اصلاً کار دشواری نیست.
کافی است کمی به خودتان رجوع کنید.
یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد و جوابی را که انتخاب
می کنید
یادداشت کنید که بتوانید امتیازهایی که گرفته اید
جمع بزنید..
حاضرید؟
پس شروع کنید:
تفاوتهای خون و اشک:
1.خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بیرنگه درد عشقه .
2.خون وقتی میاد بیرون میسوزه اما اشک اول میسوزه بعد بیرون میاد .
3.خون مال زخم جسمه ولی اشک مال زخم روحه .
4.جای زخم خون خوب میشه ولی مال اشک خوب نمیشه .
5.خون همیشه مال درد و غمه ولی اشک بعضی وقتا مال خوشحالیه. 6.جلوی خون و میشه گرفت ولی اشک رو نه !
عیدتون مبارک
.
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ....
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند...
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد.
وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
از فرشته مرگ پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
فرشته پاسخ داد: نه، تو 30سال و10ماه و 24 روز دیگر فرصت خواهی شد.
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند.
چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد.
جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد.
وقتی برای عزیمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!!
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ?? سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟
چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
………..
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!
کاش می شد آینه ها را شکست ... کاش می شد بغض ها را خفه کرد ... کاش می شد انسا نها را تنبیه کرد ... کاش می شد در کوچه پس کوچه های گمراهی نور امید تازه ای پیدا کرد و ادامه راه را گم نکرد !!! کاش می شد لبه پرتگاه زندگی نرفت !!! کاش می شد عشق را احساس کرد !!! کاش می شد کودکی را تکرار کرد ... کاش می شد جوانی را با عشق سپری کرد ... کاش می شد قلبها را تسخیر کرد ... کاش می شد نگاه های سمی را پاک کرد ... کاش می شد آرزو ها را برآورده کرد ... کاش می شد آدم ها را صدا کرد ... و بالاخره کاش می شد زندگی را دوباره از سر کرد ..........
من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم.
من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم.
من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم.
من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم.
من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم.
من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم.
من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم.
من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم.
من ایمین را از کودکان معصوم آموختم.
و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم... |